ای فرزند رودهای خروشان! ای پرورشیافتهی دامان کوههای سربلند! قلم برگیر و بر سیاهیهای شب بتاز! بر تاریکیهایی که بهشت جاویدان بشر را به آتش کشیده است.
ای فرزند انقلاب! او را چگونه شناختهای؟ چقدر با او انس یافتهای؟ آیا به همانها که مغرضان و جاهلان و کج فهمان شناساندهاند اکتفا کردهای یا خود کمر همت بسته و رهسپار وادی حقیقت گشتهای تا خود از چشمهی جوشان آن بنوشی و بنوشانی؟!
آنان که انقلاب نشناختهاند، تنها پوستهای خشک و توخالی را مینمایانند. آنسان که لالههای سرخ انقلاب در دشت خونین شهادت پرپر میشدند، آنان به انقلاب جام زهر مینوشاندند و مستانه نعرهی پیروزی سر میدادند و تو منشین بر پای تراژدی تلخ عوامفریبانهی گرگان درنده در پوستین میش!
آنان که با اسم اسلام تبری ساخته بر ساقهی آن میکوبند همان مقدس نمایان بیشعوری که خاطر هرزهگردشان را به نام اسلام بر تاریخ عرضه میکنند و انقلاب را فدای هوسهای پوچ خود میسازند. همان عمر سعدهایی که برای منفعت و دنیاطلبی، امام زمان خود را به مسلخ میبرند و در این قمار همه هستی خود را میبازند. معاویه نیز در کار اینان انگشتبهدهان مانده است. اینان که انقلاب، آن طلیعهی حقیقت در تاریکیهای عصر جهل مدرن را در حد حادثهای پایین میآورند حادثهای که تمامشده و به تاریخ پیوسته است. ما نیز اگر در گرداب جهل اینان فرورویم، خود و اهل زمان خود و آیندگان را به تباهی کشاندهایم. همانها که سعی کردند عاشورا را در واقعهای تاریخی خلاصه کنند. نه علی را شناختند و نه معاویه را.
ای فرزند طلیعهی شکوهمند! تو بر جهل زمانه فائق آ! طالب حقیقت شو تا محبوب را بیابی، بشناسی و بشناسانی. تا در عالم عشق وارد شوی و سوار ب روشتی فلاح و رستگاری تا نهایت حقیقت سفر کنی. هرچند حقیقت را نهایتی نیست و نه عشق را پایانی.
والسلام 25/06/1394